شعر ولایی
و سیعلم الّذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون ...

786

 

 

 

 

نه مراست قدرت آنکه دم زنم از جلال تو یا علی
نه مرا زبان که بیان کنم صفت کمال تو یا علی
شده مات عقل موحدین همه در جمال تو یا علی
چو نیافت غیر تو آگهی زبیان حال تو یا علی
نبرد به وصف تو ره کسی مگر از مقال تو یا علی

 

هله ای مجلی عارفان تو چه مطلعی تو چه منظری
هله ای موله عاشقان تو چه شاهدی تو چه دلبری
که ندیده ام به دو دیده ام چو تو گوهری چو تو جوهری
چه در انبیاء چه در اولیاء نه تورا عدیلی و همسری
به کدام کس مثلت زنم که بود مثال تو یا علی

 

 

توئی آنکه غیر وجود خود به شهود و غیب ندیده ای
همه دیده ای نه چنین بود شه من تو دیده دیده ای
فقرات نفس شکسته ای سبحات وهم دریده ای
ز حدود فصل گذشته ای به صعود وصل رسیده ای
ز فنای ذات به ذات حق بود اتصال تو یا علی

 

چو عقول و افئده را نشد ملکوت سر تو منکشف
زبیان وصف تو هرکسی رقم گمان زده مختلف
همه گفته اند و نگفته شد زکتاب فضل تو یک الف
فصحای دهر به عجز خود ز ادای وصف تو معترف
بلغای عصر به نطق خود شده اند لال تو یا علی

 

توئی آنکه در همه آیتی نگری به چشم خدای بین
توئی آنکه از کشف الغطا  نشود تورا  زیاده یقین
شده از وجود مقدست همه سرکنز خفا مبین
زچه رو دم از انا ربکم نزنی بزن به دلیل این
که به نور حق شده منتهی شرف کمال تو یاعلی

 

توئی آنکه مستی ماخلق شده بر عطای تو مستدل
ز محیط جود تو منتشر قطرات جان , رشحات دل
به دل تو چون دل عالمی دل عالمی شده متصل
نه همین منم زتو مشتعل , نه همین منم به تو مشتغل
دل هرکه مینگرم در او بود اشتعال تو یا علی

 

به می خم تو سرشته شد گل کاس جان سبو کشان
ز رحیق جام تو سر گران سر سرخوشان دل بیهشان
به پیاله دل عارفان شده ترک چشم تو می فشان
نه منم زباده عشق تو هله مست و بیدل و بی نشان
همه کس چشیده به قدر خود ز می زلال تو یا علی

 

توئی آنکه سدره منتهی بودت بلندی آشیان
رسد استغاثه قدسیان به درت ز لانه بی نشان
به مکان نیایی و جلوه ات به مکان زمشرق لا مکان
چو به اوج خود رسیده ای ز علو قدر و سموشان
همه هفت کرسی و نه طبق شده پایمال تو یا علی

 

نه همین بس است که گویمت به وجود جود مکرمی
نه همین بس است که خوانمت به ظهور فیض مقدمی
تو منزهی ز ثنای من که در اوج قدس قدم نهی
به کمال خویش معرفی به جلال خویش مسلمی
نه مراست قدرت آنکه دم زنم از جلال تو یا علی

 

توئی آنکه میم مشیتت زده نقش صورت کاف و نون
فلک و زمین به اراده ات شده بی سکون شده با سکون
به کتاب علم تو مندرج بود آنچه کان و ما یکون
توئی آن مصور ما خلق که من الظواهر و البطون
بود این عوالم کن فکان , اثر فعال تو یاعلی

 

تو همان درخت حقیقتی که دراین حدیقه دنیوی
ز فروغ نور تو مشتعل شده نار نخله موسوی
انا ربکم تو زنی و بس به لسان تازی و پهلوی
زتو در لسان موحدین بود این ترانه معنوی
که انا الحق است به حق حق ثمر نهال تو یا علی

 

توئی آن تجلی ذوالمنن که فروغ عالم و آدمی
زبروز جلوه ما خلق به مقام و رتبه مقدمی
هله ای مشیت ذات حق که به ذات خویش مسلمی
به جلال خویش مجللی ز نوال خویش منعمی
همه گنج ذات مقدست شده ملک و مال تو یا علی

 

تو چه بنده ای که خدائیت زخداست منصب و مرتبت؟
رسدت زمایه بندگی که رسی به پایه سلطنت
احدی نیافت ز اولیاء چو تو این شرافت و منزلت
همه خاندان تو در صفت چو تواند مشرق معرفت
شده ختم دوره علم و دین به کمال آل تو یا علی

 

تو همان ملیک مهیمنی که بهشت و جنت و نه فلک
شده ذکر نام مقدست همه ورد السنه ملک
پی جستجوی تو سالکان به طریقت آمده یک به یک
به خدا که احمد مصطفی به فلک قدم نزد از سمک
مگر آنکه داشت در این سفر طلب وصال تو یا علی

 

توئی آنکه تکیه سلطنت زده ای به تخت موبدی
به فراز فرق مبارکت شده نصب تاج مخلدی
ز شکوه شان تو بر ملا جلوات عز ممجدی
متصرف آمده در یدت ملکوت دولت سرمدی
تو نه آن شهی که زسلطنت بود اعتزال تو یا علی

 

توئی آنکه ذات کسی قرین نشده است با احدیتت
توئی آنکه بر احدیتت شده مستند صمدیتت
نرسیده فردی و جوهری به مقام منفردیتت
نشناخت غیر تو هیچکس ازلیتت ابدیتت
تو چه مبدای که خبر نشد کسی از مآل تو یا علی

 

تو که از علایق جان و تن به کمال قدس مجردی
تو که بر سرائر معرفت به جمال انس مخلدی
تو که فانی از خود و متصف به صفات ذات محمدی
به شئون فانی این جهان نه معطلی  نه مقیدی
بود این ریاست دنیوی غم و ابتهال تو یا علی

 

تو همان تجلی ایزدی که فراز عرشی و لا مکان
دهد آن فواد و لسان تو ز فروغ لوح و قلم نشان
خبری زگردش چشم تو حرکات گردش آسمان
تو که رد شمس کنی عیان به یکی اشاره ابروان
دو مسخر آمده مهر و مه هله بر هلال تو یا علی

 

هله ای موحد ذات حق که به ذات معنی وحدتی
هله ای ظهور صفات حق که جهان فیضی و رحمتی
به تو گشت خلقت کن فکان که ظهور نور مشیتی
چو تو در مد  این علم حق زشرف مدینه حکمتی
سیلان رحمت حق بود همه از جبال تو یاعلی

 

بنگر فواد شکسته را به درت نشسته به التجا
به سخا و بذل تواش طمع به عطا و فضل تواش رجا
اگرش برانی از آستان کند آشیان به کدام جا؟
ز پناه ظل وسیع تو هم اگر رود برود کجا؟
که محیط کون و مکان بود فلک ظلال تو یا علی

 

 

شاعر : مرحوم فواد کرمانی

علو درجات شاعر صلوات ...

 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:شعر آئینی , مذهبی , مدح مولا , فضائل علی , امیرالموئمنین , امام اوّل , فواد کرمانی , ] [ 21:52 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]

786

 

 

 

زهرا همان که در سحر آفریدنش
گفته خدا تَبارَکَ بر وجه أحسنش
زهرا همان که عطر خداوند می وزد
هر روز پنج مرتبه از باغ سوسنش
هر صبح در طواف ملائک به دور او
معراج می چکد ز تماشای گلشنش
زهرا همان که بر دل پیغمبر خدا
جان دوباره می دهد از شوق دیدنش
از ابتدای خلقت خود از همان ازل
دارد نگین عشق علی را به گردنش
دیگر از این چه مرتبه ای با شکوه تر
باشد بزرگ کرب و بلا طفل دامنش
«حَتَّی تَوَرَّمَتْ قَدَمَاهَا» حکایتی ست
از عاشقانه های سحرهای روشنش
بی شک منا و مکه دگر محرمی نداشت
پنهان نبود اگر ز نظر خاک مدفنش
روز حساب توشه‌ی ما عشق فاطمه ست
ما را بس است خوشه ای از فیض خرمنش

 

شرح فضائلش همه عین عبادت است
تکریم پایداری و حلم و شهادت است

آمد که روشنی بدهد آفتاب را
بخشد به چشم تار جهان نور ناب را
باران و رود و چشمه‌ی و دریا به نام اوست
مهریه اش نموده خداوند، آب را
اصلاً تمام جنت و دوزخ به دست اوست
داده به او شفاعت روز حساب را
با شرط حب فاطمه و آل فاطمه
پاداش می دهند قیامت، ثواب را
از سرّ نام فاطمه این نکته روشن است
برداشته خدا ز محبش عذاب را
با آیه های روشن عمر شریف خود
تفسیر کرد سوره به سوره کتاب را
حتی به پیش سائل اعمی محال بود
بردارد از مقابل چهره نقاب را
بی حرمتی به ساحت قدسی فاطمه ست
هر کس که زیر پا بگذارد حجاب را

آری برای فاطمیون این وقار ماند
با نور چادری که از او یادگار ماند

هر دختری که اُمّ أبیها نمی شود
هر مادری که مادر دنیا نمی شود
نور تمام عالم امکان به روی هم
یک جلوه نور چادر زهرا نمی شود
وقتی که اختیار دو عالم به دست اوست
محشر بدون فاطمه بر پا نمی شود
یعنی که بی ولایت او هیچ طاعتی
اذن ورودِ جنت الاعلی نمی شود
فردا به قله های سعادت نمی رسد
هر کس دخیل چادر زهرا نمی شود
حبل المتین شیعه نخ جانماز اوست
بی او گره ز کار کسی وا نمی شود
می افتد از نگاه پر از مهر فاطمه
هر کس فدائیِ ره مولا نمی شود
دینی که رفت سمت تزلزل پس از نبی
بی انقلاب فاطمه احیا نمی شود

آغاز کرد یک تنه، تنها، قیام را
معلوم کرد حرمت خون امام را

وقتی که هست چهره‌ی حیدر مطاف او
در خانه است مسجد او اعتکاف او
آئینه شد که جلوه کند عصمت خدا
معنا گرفت روح عفاف از عفاف او
چرخ تمام کون و مکان سنگ آسیاش
سر رشته‌ی زمین و زمان در کلاف او
در پیش چشمهاش چه دنیا حقیر بود
بوده به بوریا و سفالی کفاف او
چیزی نخواست فاطمه از ثروت جهان
یعنی بس است پیرهن دستباف او
جلوه گر نهایت ایثار فاطمه ست
انفاق خالصانه‌ی شام زفاف او
آن بانویی که سایه‌ی او را کسی ندید
یک روز شد مدینه محلّ مصاف او
وقتی که دید بسته شده دست کعبه اش
آمد به کوچه جان بدهد در طواف او

از چشم اهل فتنه گرفته ست خواب را
معلوم کرد معنی فصل الخطاب را
 
باغ حضور غرق گل یادِ فاطمه ست
روح نماز و مسجد و سجاده فاطمه ست
تنها مدینه نه، همه‌ی عالم وجود
روشن ز سجده های سحرزاد فاطمه ست
آنکس که در نهایت اخلاص و بندگی
ایمان به پای چادرش افتاده فاطمه ست
آن بانویی که بعد نبی با حماسه اش
درس وفا به اهل ولا داده فاطمه ست
قبرش اگرچه شمع و رواقی نداشته
قم، تا ابد مدینه‌ی آباد فاطمه ست
یعنی به پای بوسی آئینه اش بیا
آه این ضریح پنجره فولاد فاطمه ست
هستی ماست نوکری اهل بیت او
خیرالعمل محبت اولاد فاطمه ست

ا

 

 

شاعر : یوسف رحیمی 

سلامتی شاعر صلوات ...
 



برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:شعر زیبا , مذهبی , آئینی , حضرت زهرا , فاطمه , فاطمیه , , ] [ 13:28 ] [ سید عبدالرضا هاشمی ] [ ]
درباره وبلاگ

از مژه قلم دارم و از اشک مرکّب تا عکس تو را نقش زنم بر صحف شب گریم به مه و سال و شب و روز مرتّب دست منو دامان تو یا حضرت زینب ( س )
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شعر ولایی و آدرس jabraileshgh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 30
بازدید کل : 42756
تعداد مطالب : 80
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1

..